شاهزاده ام کیارادشاهزاده ام کیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده خونه ما

خونه ي مجده جون

امروز صبح يكي از دوستام(مجده جون)بهم زنگ زد كه با يكي از دوستاي ديگمون(فرزانه جون) بريم خونشون دور هم باشيم.اول به خاطر مريضيه تو قبول نكردم!بعد خيلي اسرار كرد بياين كه قبول كردم.فرزانه جون اومد دنبالم رفتيم. قبل از اينكه تو به دنيا بياي زياد بادوستام آمدورفت ميكرديم.خيلي هم خوش ميگذشت.بعدازبدنيااومدنت خونه ي اولين دوستم كه رفتم امروز بود.واقعا خيلي باقبلافرق ميكرد!كلا فضا-فضاي ديگه اي بود!!به خصوص اينكه مريضم بودي-خيلي اذيت كردي.اصلا نتونستم5دقيقه كنار بچه ها بشينم.خيلي بي حال بوديو بيقراري ميكردي!كوروش پسر مجده جونم كه1سالو3ماهشه همش ميخواست باهات بازي كنه همين كه بهت نزديك ميشد ميزدي زير گريه!از اون...
30 تير 1392

يك روز تعطيل...

امروز صبح كه از خواب پاشدم عمه مريم زنگ زد كه باهاشون بريم روستاشون.ولي متاسفانه نشد بريم!چون خاله حكيمه ديشب بابچه هاش(راحيل و رهام)اومدن اينجاموندن.چون شوهرش بخاطر مريضيه باباش ديشبو تو بيمارستان بودن.رهام كه ساعت5سحرخيزپا شده بود و اومده بود بالاي سر تو و همش صدات ميكرد داداششي...داداششي!من بيدار شدموگرفتمش يه خرده بوسيدمشو گفتم آروم باش داداشي آخ شده لالا كرده.باز رفتي سراغشو اينقده گفتي داداشي كه بيدار شد.همچين ذوق ميزدي كه بيدار شده خدا ميدونه.بعد چندتا عكس گرفتيم... اينجا گفتم رهام ژست بگير! بعد خاله تو رو گذاشت رو دوش رهام.رهام هم اول خوشحال شدو ميخنديد. بعد مثل اينكه رهام خسته شد گفت آخ ماما...بعد يدفعه خودشو كش...
28 تير 1392

كياراد مريض شده...

بازم اومدم برات بنويسم پسر گلم.ماماني خيلي ناراحته آخه2 روزه تو اين هواي گرم سرما خوردي.از ديشب حالت خيلي بدتر شده.اينقدر ناراحتم كه الان دارم برات مينويسم اشك تو چشام جمع شده دلم ميخواد بشينم زارزار گريه كنم.آخه تا حالا هيچوقت مريض نشده بودي!واقعا خيلي برام سخته تو اين حال ببينمت.همش سرفه هاي خيلي بدي ميزني و بينيهاتم همش گرفته.خيلي بي حالي.اصلا شير نميخوري.ميام بهت بدم ميخواي بخوري ولي ميزني زير گريه و نميخوري.ميدونم چون گلوت درد ميكنه نميتوني بخوري.الهي ماماني برات بميره كه تو اين حال تورو نبينه نفسم.داروهاتم مرتب و سر موقع ميدم ولي هنوز خوب نشدي.به جون خودت خيلي ناراحتم!تورو كه مريض ميبينم از ...
26 تير 1392

عاشقانه

آنروز كه تو پا به قلبم گذاشتي : شبهاي بي ستاره ام غرق ستاره شد.آسمان خاكستري ام لاجوردي شد و تمام غنچه هاي نرگس دلم باز شد... تو آمدي و من آشيانه ي دلم را كنار آشيانه ي قلبت ساختم وبراي چكاوك ها قصه ي عشق گفتم!... آنروز كه تو آمدي پنجره ي عشق كلبه ي اندوهناكم باز شد و از پشت حرير تنهايي چهره ي مهربان تو را ديدم.تو آمدي و سزمين پاك قلبم پر از عطر ياد تو شد و من آرامتر از خواب اقاقي ها عاشق شدم!!.... تمام لحظه هاي من فداي تاب مژگانت شقايق وار ميميرم براي خواب چشمانت چه دلي دارم من از خنده هاي تو.... كه ذوق مرا نمي كشد!!... . در آغوشت كه ميگيرم آنقدر آرام ميشوم كه فراموش ميكنم بايد نفس بكشم!!... ...
24 تير 1392

رمضان ماه خدا........

ماه رمضان رسيدوماماني هم به خاطر تو پسرعزيز نميتونه امسال ازاين ماه پرخيروبركت فيض ببره.واقعاكه حيف... هرسال تاشرايطشو داشتم  روزه هامو ميگرفتم فقط پارسال كه2روز قبل از ماه مبارك پامو كه روش استخون اضافه آورده بودرو عمل كردم.واسه همين 15روز اول ماه مباركو كه قرص سفالكسين ميخوردم نميتونستم روزه بگيرم.اما 15روز آخرماه مبارك همه ي روزه هامو گرفتم كه متاسفانه شماشاه پسرم رو باردار بودمو نميدونستم.بعدا كه فهميدم خيلي ترسيدم كه نكنه اتفاقي برات بيفته  چون اوايل بارداريم بود كه خدارو شكر اتفاقي نيفتاد... راستي ديروز خيلي مامانو اذيت كردي.تو مراسم چهلم آقاجون كه بوديم از اول مراسم تاآخرش همش گريه كردي.يك لحظه هم آروم نميشدي ا...
22 تير 1392

نمیخوام دختر بشم

ماماااااااااااااااااااااااااان ، این چیه سر من کردی نمیخوامش ، درش بیار خواهشا درش بیار ، نمیخوام دختر باششششششششم جیغ میزنم هااااااااااااااااااااااااا ادا در میارم هاااااااااااااااااااااااا گریه میکنم هاااااااااااااااااااااا آخیش مامان درش آورد ، اما من گریه کردم  نزاشتم مامانم ازم عکس بگیره حالا خوب شد مامان ، اشک منو درآوردی ...
22 تير 1392

بعد از حموم

در ابتدای ورود به ماه دوم زندگی ، رفتم حموم . تر و تمیز و خوشگل شدم . مامانم داره منو خشک میکنه . فکر نکنین عکسا تکرارین ، دقت کنین کلی تفاوت داره . بعد از حمام و لباس پوشیدن و شیر خوردن ، رفتم بغل مامانی خوابیدم چقدر باحاله ، عاشق این عکس خودم و مامانم شدم . ...
22 تير 1392

كياراد سه ماهه شد...

واي كه چه زود ميگذره...پسرعزيزم انگارديروزبودكه به دنيااومدي.حالاامروزسه ماه داري.همينجوركه روزازودميگذره جيگرمنم داره زودتربزرگ ميشه.هرحركت وتغييريوكه ازتوميبينيم واقعابرامون جالبه.نشون ميده داري بزرگ ميشي.مثلادوهفته اي هست كه ميشه يك دقيقه اي روپانگهت داشت  بعدالان ديگه ميتونم  به حالت نشسته روپاهام بذارمت ياجايي كه تكيه گاه داشته باشي مثلارومبل.وقتي روپام ميذارمت(حالت نشسته)خيلي بامزه ميشي ميخواي همه جارونگاه كني.الانم ديگه قشنگ ميتوني گردن بگيري.تازگي هم به حالت خوابيده روشكم ميتونم بذارمت البته رويه بالشت كوچيك.وقتي گريه ميكني اين حالتي بذارمت آروم ميشي.ايناهمه برا منوبابايي خيلي جالبه.هرچي بزرگترميشي واسمون عزيزترميشي.ميشي هم...
21 تير 1392