خونه ي مجده جون
امروز صبح يكي از دوستام(مجده جون)بهم زنگ زد كه با يكي از دوستاي ديگمون(فرزانه جون) بريم خونشون دور هم باشيم.اول به خاطر مريضيه تو قبول نكردم!بعد خيلي اسرار كرد بياين كه قبول كردم.فرزانه جون اومد دنبالم رفتيم. قبل از اينكه تو به دنيا بياي زياد بادوستام آمدورفت ميكرديم.خيلي هم خوش ميگذشت.بعدازبدنيااومدنت خونه ي اولين دوستم كه رفتم امروز بود.واقعا خيلي باقبلافرق ميكرد!كلا فضا-فضاي ديگه اي بود!!به خصوص اينكه مريضم بودي-خيلي اذيت كردي.اصلا نتونستم5دقيقه كنار بچه ها بشينم.خيلي بي حال بوديو بيقراري ميكردي!كوروش پسر مجده جونم كه1سالو3ماهشه همش ميخواست باهات بازي كنه همين كه بهت نزديك ميشد ميزدي زير گريه!از اون...
نویسنده :
مامان آرزو
15:41